فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

فاطمه خانوووم

آقاي رفتگر

من آقای رفتگرم زباله هارو می برم هرشب میام درِخونه ها سراغ اون زباله ها که ریخته توی کیسه ها کیسه هارو برمی دارم داخل ماشین میذارم اگه زباله جمع نشه باعث بیماری می شه یادت باشه شعارما: شهرما خانه ی ما ...
15 دی 1391

پدربزرگ ، مادربزرگ

پدر بزرگ خوبم همیشه مهربونه وقتی که پیشم باشه برام کتاب می خونه مادر بزرگ نازم خیلی برام عزیزه هرچی غذا می پزه خوشمزه و لذیذه وقتی با اونها باشم غصه و غم ندارم دنیا برام قشنگه هیچ چیزی کم ندارم ...
2 دی 1391

شعر خورشید خانوم

خورشید خانم   از پشت کوه دوباره خورشید خانوم در اومد    با کفشای طلا و پیرهنی از زر اومد    آهسته تو آسمون چرخی زد و هی خندید    ستاره ها رو آروم از توی آسمون چید    با دستای قشنگش ابرا رو جابه جا کرد    از اون بالا با شادی به آدما نیگا کرد    دامنشو تکون داد رو خونه ها نور پاشید    آدمها خوشحال شدن خورشید بااونها خندید... ...
14 آذر 1391
1